جوک جدید 1

یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. ازترس جونش فرارمی کنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها می شینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن. 
عزرائیل میادپیشش ومیگه: داری چیکار می کنی؟ 
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه: دارم قاقا میخورم. 
 عزرئیل میگه: پس قاقاتو بخور بریم دَدَر.